تب فشار اقتصادی آن قدر بالا رفته بود که طبیعت آستین‌هایش را بالا زد و با سیل مردمان سرزمینم را پاشویه کرد. طبیعیست که طبیعت قانون بقای درد را نفهمد، هم‌چنان که ما قانون بقای نفهمی در میان حاکمان را نمی‌فهمیم. اگر ادعا کنند تمام آن‌چه سیل با خود برده‌‌است بر‌خواهیم‌گرداند با اشک‌های ریخته شده به سیلاب‌ها چه می‌کنند؟ با عصاهای ازکار‌افتاده‌ی موسی و نیل‌ها چه می‌کنند؟ با دروازه‌ای که قرآن و کاسه‌های آبِ پشت‌سر هم نگه‌دار مسافرانش نبود، با دروازه‌ای که مدام گل خورده چه‌می‌کنند؟ تنها شور زندگی‌مان شده شوری اشک‌های خشکیده بر گونه‌هایمان. ما به دنبال سال نکو نبوده‌ایم‌که از بهارش پیدا باشد، ما حتی دنباله‌رو بهار، شاعر نام هم نبوده‌ایم که قفسش برده به باغی و دلش شاد کنید، ما از شما خواهشی داریم این سال‌ها یک لیوان آب دست مردم و کشاورزان نداده‌اید این روزها هم ندهید، زیر باران گل‌ها را آب ندهید، دسته‌گل به آب ندهید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ رسمي عليرضا عالمي ماجراهای دیانا ومطالب علمی مراقبت های بارداری Brouilleur Wifi telephone gps gsm نمایندگی محصولات عش آموزش سئو رنگی رنگی Efren